گفت و گو با سعید نفیسی در خصوص معنی یک بیت شعر حافظ
پرسش؟ چون صحبت از یک شعر حافظ به میان آمد اجازه بدهید معنی یک شعر را که هیچ روشن نیست و گویا همه در معنی آن واماندهاند بپرسم.
شعر اینست:
ماجرا کم کن و بازآ کـه مـرا مـردم چشـم خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
پاسخ استاد سعید نفیسی: این شعر معنی خیلی دقیقی دارد که توضیح آن قدری مفصل است. اجازه بدهید مقدمهای برای شما بچینم. میدانید که در فرق مختلف تصوف در ایران شیخ یا مرشد که مقام راهنمایی و ارشاد مریدان خود را داشت علامت امتیاز او خرقه مخصوصی بود، یعنی لبادهای که جلو آن باز بود و به رنگ های مختلف می دوختند. هر شیخ و مرشدی جانشینی برای خود انتخاب میکرد که پس از مرگ او جای او را می گرفت و راهنمای مریدان می شد، برای اینکه این امتیاز به او هم تعلق بگیرد وصیت میکرد که خرقه او را پس از مرگ به جانشین او بدهند و او هم تا زنده بود همیشه آن را می پوشید، حتی اگر کهنه و فرسوده هم می شد باز هم آن را از میان نمی بردند و هر جایی که خراب می شد وصله ای یا به اصطلاح خودشان رقعه به آن می زدند و به همین جهت به آن «مرقع» می گفتند یعنی وصله دار و رقعه دار. پس ملاحظه می فرمایید این خرقه خیلی احترام داشت و دست به دست و پشت به پشت میگشت و هرگز از میان نمی رفت و کسانی که این خرقه به ایشان می رسید از داشتن آن مغرور و مفتخر بودند.
پرسش؟ چرا در این شعر اشاره به سوختن آن رفته است؟
پاسخ استاد: جان مطلب همین جاست، گاهی می شد که شیخ یا مرشدی با شیخ و مرشد بزرگتر و مهم تر و محترم تر از خود روبه رو می شد. برای اینکه کاملا فروتنی بکند و خود را در مقابل بزرگتر از خود کوچک نشان بدهد، آن خرقه را در حضور او در آتش می انداخت و می سوخت یعنی از مقام ارشاد و راهنمایی خود در مقابل او صرف نظر میکرد.
این مطلب قدری ساده تر و روشن تر در این شعر فخر الدین عراقی هم هست که می فرماید:
بیا که با لب تو ماجری نکرده هنوز به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
این شعر خطاب به معشوق است و شاعر می گوید:. بیا که هر چند با لب تو هنوز ماجری، یعنی گفتگو نکرده ام یا با لب تو آشنا نشده ام به جای آنکه خرقه را بسوزانم یعنی در مقابل تو که بزرگ تر از منی از همه شئون و احترامات خود صرف نظر بکنم، دل و دیده در میان آمده است یعنی به جای خرقه دل را می سوزانم و دیده را می سوزانم. سوختن دیده اشاره به اشک ریختن است.
پرسش؟ اما هنوز شعر حافظ به نظر پیچیده تر می آید.
پاسخ: حافظ این مطلب را خیلی دقیق تر و لطیف تر بیان کرده است. او هـم،
خطاب به معشوق خود می گوید:
ماجری کم کـن و بـاز آ کـه مـرا مـردم چشـم خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
یعنی ماجری را کنار بگذار و ناز کمتر کن. زیرا که مردمک چشم من خرقه را (که علامت امتیاز و برتری بوده است) از سر به در آورده. یعنی از خود بیرون کشیده و به شکرانه آشنایی با تو و رسیدن به وصال تو آن را سوخته است.
اینکه حافظ فرموده است مردم چشم خرقه را از سر به در آورده و به شکرانه سوخته است همان مطلبی است که عراقی هم در شعر خود آورده و خرقه از سر به در آوردن و به شکرانه سوختن مردم چشم، اشاره به اشک ریختن چشم است، زیرا اشک سوزانی که از چشم بیرون می ریزد، مانند خرفه ای است که از خود جدا کرده باشند.
منبع: در مکتب استاد(استاد سعید نفیسی)
مطالب مرتبط: تهران یا طهران؟